سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای پای آب
زن همه‏اش بدى است و بدتر چیز او اینکه از او چاره نیست . [نهج البلاغه]

نویسنده: خدیجه اسدی  دوشنبه 86/12/20  ساعت 7:17 عصر

رو به غروب

ریخته سرخ غروب
 جا به جا بر سر سنگ
کوه خاموش است
می خروشد رود
 مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود
 سایه آمیخته با سایه
سنگ با سنگ گرفته پیوند
روز فرسوده به ره می گذرد
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند
جغد بر کنگره ها می خواند
لاشخورها سنگین
از هوا تک تک ایند فرود
 لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود
 تیرگی می اید
 دشت می گیرد آرام
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام
شاخه ها پژمرده است
سنگها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
می ترواد ز لبم قصه سرد
 دلم افسرده در این تنگ غروب

 




لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
یه شعر خوشکل از حافظ
ادامه
[عناوین آرشیوشده]


 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت

پیوندهای روزانه
شعرهای سهراب سپهری [133]
[آرشیو(1)]



اوقات شرعی


تعداد کل بازدید
9648
تعداد بازدید امروز
11
تعداد بازدید دیروز
23

درباره خودم
صدای پای آب لوگوی خودم
صدای پای آب








آرشیو
مرگ رنگ
جک و لطیفه


اشتراک